مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

حکایت مشکلات زندگی و رفتار ما

 
استادی در شروع کلاس درس، ليوانی پر از آب را به دست گرفت.
 آن را بالا گرفت که همه ببينند.
 بعد از شاگردان پرسيد : به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.

اما سوال من اين است :


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

حواستان به منبع سوال باشد!

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

دارم میمیرم!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم!


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

پدرم و رادیوی کوچکش

قادر مرادی

پدرم رادیوی کوچکی داشـت که شـب و روز با آن سـرگردان بود. هـمیشـه که رادیو می شـنید، رادیو را به گوشـش می چسـپاند، سـیم هوایی شـکسـتهء آن را بلند می کرد و بایک دسـت دیگر گوتک عـقربهء رادیو را آهـسـته، آهـسـته و بسـیار با دقـت و احتیاط می چرخاند تا صدای رادیو صاف تر شـود و بتواند خبر ها را درسـت تر بشـنود.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد